رمانتيسم در آثار جبران خليل جبران و سهراب سپهري
دكتر سيد حسين سيدي·
دانشگاه فردوسي مشهد
به كارگيري برخي از اصول رمانتيسم يكي از وجوه شعري
مشترك دو شاعر برجسته ي
ايران و
لبنان، سهراب سپهري و جبران خليل جبران است. مباني كلي حاكم بر ايدئولوژي اين مكتب
يعني آزادي، فرديت، هيجان و احساسات، سير و سياحت، سفر جغرافيايي و تاريخي و كشف و
شهود به فراوانی در آثار اين دو شاعر مشاهده مي شود.
پژوهش حاضر کوششی است در بازيابي نحوه ي به كارگيري اصول و مباني
رمانتيسم و بيان وجوه تفاوت و تشابه آن در آثار اين دو شاعر. این جستار بر چند
فرضيه ي بنيادين استوار بوده است:
1. سهراب سپهري و جبران خليل جبران از ميان گونه هاي مختلفي كه مي توان براي
رمانتيسم قائل شد به طور ويژه به رمانتيسم آرمان شهري پاي بند بوده اند 2. سفر جغرافيايي و تاريخي و نيز علاقه مندي به
زادگاه در آثار هر دو شاعر نمود يافته است. 3. فرديت در آثار جبران گاه تبديل به دغدغه ي اجتماعي و مردمي
مي گردد؛ حال آن كه در شعر
سپهري همواره فرديت و درون گرايي از نوع كشف و شهود عرفاني پيش چشم خواننده پديدار
مي شود.
دستاورد علمي اين پژوهش نشانگر این مطلب است كه مجموعه ی عوامل یاد شده پیرامون مبانی مکتب رمانتیک به صورتی بارز در آثار این دو شاعر بازتاب یافته است.
واژه هاي كليدي: رمانتيسم، آرمان شهر، سفر، سهراب سپهري، جبران خليل جبران
1. تعريف مسأله
ادبيات تطبيقي يكي از كاربردي ترين گرايش هاي ادبيات نوين است كه در يكي از شاخه هاي خود به بررسي و مطالعه ي آثار ادبي فرهنگ هاي گوناگون مي پردازد و سبب تعامل متقابل و گسترش مرزهاي ادبي كشورهاي مختلف مي گردد. به عبارت دیگر در ادبیات تطبیقی روابط و مناسبات ادبیات ملت ها واقوام مختلف مورد تحلیل وتجزیه قرار می گیرد و از تأثير پذيري ادبيات یک ملت از ادبيات ساير ملل سخن به ميان می آید.
پژوهش حاضر کوششی تطبيقي است در بازيابي نحوه ي به كارگيري اصول و مباني مكتب رمانتيسم و بيان وجوه تفاوت و تشابه آن در آثار سهراب سپهري شاعر فارسي زبان و جبران خليل جبران شاعر عرب. البته به نظر نمي رسد كه سپهري در نوشته ها و اشعارش هيچ گونه آشنايي يي با ادبيات معاصر عرب به ويژه جبران خليل جبران داشته باشد. لذا آن چه نگارنده را به بررسي شعر اين دو شاعر و نقاش واداشته است شباهت هاي فكري ايشان پيرامون مكتب رمانتيسم است.
2. روش تحقيق
بررسی این دو اثر بر بنیان دیدگاه های مکتب
آمریکایی استوار است. این مکتب بر خلاف مکتب فرانسه، بر آن عقیده است که برای
تطبیق دو اثر ادبی، نیازی به تقارن تاریخی
میان آن دو
نیست؛ بدین مفهوم که بدون این که مبادله
ای میان دو اثر صورت گرفته باشد و يا اين
كه ارتباطي ميان دو نويسنده بر قرار شده باشد نیز می توان به تطبیق دو اثر ادبی
پرداخت(کفافی، 1382: 14).
برهمين اساس در اين مقاله بر آنيم كه پس از بيان اندك مطالبي پيرامون نهضت رمانتيسم و ارائه ي تعريفي مختصر از اصول بنيادين اين مكتب، جلوه هاي آن را در آثار دو شاعر و نويسنده ي بزرگ يعني سپهري و جبران مورد بررسي و بازكاوي قرار دهيم. آن چه مسلم است از رهگذر اين بررسي شباهت ها و تفاوت هايي نيز پديدار مي شود كه در پايان تحقيق به خوانندگان عرضه خواهد گشت.
3 . رمانتيسم
آغاز قرن هيجده را بايد شروع عصر جديدي در ادبيات اروپا دانست كه دامنه آن تا به امروز كشيده شده است. در اين دوره اضطرابها و تكان هاي ناشي از انقلاب فرانسه به اغلب كشورهاي اروپايي سرايت كرد. در اين قرن انسان جديدي به وجود آمد كه طرز تفكرش به هيچ وجه به انسان قرن هفدهمي شباهت نداشت. روزنامه هاي ادبي اهميت پيدا كردند. نويسندگان و شعراي برجسته اي از طبقات مختلف مردم قدبرافراشتند و قلمرو آثار ادبي وسعت ديگري يافت. مقام اجتماعي هنرمندان بالا رفت و اغلب آنها مي خواستند كاري كنند كه در سرنوشت طبقهي خود و حتي همهي مردم موثر واقع شوند. در اين دوره بود كه ادبيات رمانتيك در كشورهاي مختلف اروپا يكي پس از ديگري تجلي نمود. كلمه ي رمانتيك از قرن هفدهم در انگلستان در مورد تعبيرات شاعرانه به كار ميرفت و از سال 1676 وارد فرانسه شد و مدت زيادي با دو واژه ي picturesque(خيال انگيز) و Romanesque(افسانهاي) به كار برده ميشد و تا سال 1775 به معناي امروزي به كار نرفت. در آن تاريخ كلاسيكهاي شكست خورده اين كلمه را براي مسخره كردن پيروان رمانتيسم به كار ميبردند و نويسندگان جديد نيز اين كلمه را قبول كردند و آن را با كمال افتخار بر زبان مي راندند. رمانتيسم از اواخر قرن هيجدهم در انگلستان به وجود آمد، پس از آن به آلمان رفت و در سال 1830 وارد فرانسه و اسپانيا و روسيه شد و تا سال 1850 بر ادبيات اروپا حاكم بود .
آن چه پيرامون اصول مكتب رمانتيك مي توان گفت به طور ويژه
در نقطه ي مقابل كلاسيك ها قرار
مي گيرد. در حالي كه كلاسيكها بيشتر ايدهآليست هستند يعني در هنر ميخواهند فقط
زيبايي و خوبي را شرح و بيان كنند، رمانتيك ها تلاش مي كنند تا گذشته از زيبايي، زشتي
و بدي را هم به تصوير كشند. از تفاوت هاي ديگر رمانتيكها پاي بندي ايشان به احساس و عاطفه وخيال است. در حقيقت عقل كه در
آموزه هاي كلاسيك اصل و اساس قلمداد مي شد، جاي خود را به احساس در ايده ي رمانتيك
ها داد.
بدين گونه ملاحظه مي شود كه برنامه ي رمانتيك ها برنامهي مبارزه است و روش آنها به كلي نفي
كلاسيك هاست. به عقيده آن ها دستورالعملهايي كه در ادبيات رواج يافته مانع آزادي
فكر و بيان است، از اينرو آنها همهي قواعد كلاسيكها را شكسته و دور انداخته
اند.
4. برخي از عقايد رمانتيك ها
1.4. آزادي: رمانتيسم «مكتب آزادي خواهي در هنر» است. از
شعارهاي پيروان اين مكتب «آزادي انديشه» و «آزادي بيان» است. در قرن هجدهم، تئاتر
و شعر تابع قوانين سختي بود كه از كلاسيكها به جا مانده بود، اما به عقيده
رمانتيكها، بايد قوانين دست و پاگير و خشك كلاسيك را از بين برد. هنرمند رمانتيك
براي خواهش ها و احتياجات روح خود
اهميت بسيار قائل است و ميگويد: آنچه به هنرمند الهام ميبخشد و معنا و مفهوم
زندگي شمرده ميشود «عشق و علاقه» است. اين علاقه بايد آزادانه مطرح شود.
2.4. فرديت: يكي از مشخصات بارز آثار ادبي رمانتيكها، در قالب شعر يا رمان،
استفاده مكرر از كلمات «من» و «خود» است. به
بيان ديگر شعر يا نثر در قلمرو مكتب رمانتيسم وسيله اي مي شود براي بيان عشق و
علاقه ي فردي، دردها و دلتنگي
هاي و به طور كلي احساسات دروني شاعر يا نويسنده. ايشان اوضاع و احوال و حالت هاي
روحي خود را مانند درد دلي براي خواننده خود بيان مي كنند و باعث برانگيختن
احساسات او مي شوند. به همين ميزان مخاطبان آثار رمانتيك نيز با خواندن اين ها
هيجانات دروني خود را مي كاوند و آن ها را تسكين مي دهند. به اين ترتيب آثار اين
مكتب را تقريباً مي توان سرگذشت نويسندگان آنان به حساب آورد و قهرمان نخست داستان
يا شعر گوينده
ي آن است.
3.4.
هيجان و احساسات: در اين مكتب ابراز احساسات و بيان
هيجانات شخصي يك اصل است. به عقيده اين ها، عقل و منطق در هنر جايي ندارد و اين احساس است كه بر
روح بشر تسلط دارد. بنابراين بايد احساسات و هوسهاي روح را البته در حريم اخلاقيات
بيان كرد.
4.4. گريز، سياحت و سفر: آزردگي ازمحيط وزمان موجود و فرار به سوي زمانهاي
ديگر از مشخصه هايي است كه در آثار رمانتيك ها ديده مي شود. سفر واقعي يا خيالي، سفر تاريخي يا جغرافيايي،
از نظر رمانتيكها به هرحال بايد از زمان «حال» به هر طريق ممكن گريخت. بايد از
ناكامي، دلتنگي، اندوه و سرخوردگي ها فرار كرد. فرار به رؤيا، فرار به گذشته، فرار
به سرزمينهاي ديگر، فرار به تخيلات. همهي اين سفرهاي رويايي در آرزوي يافتن محيط
زيبا و مجلل و رنگهاي تازه و بالاخره آن زيبايي و كمال مطلوب است كه هنرمند آرزوي
دستيابي بدان را دارد.
5.4. كشف وشهود: رمانتيك ها به دنبال كشف چيزهاي ناشناخته و موضوعات جديد
هستند. آنان با تصويرسازي در ذهن، كاوش در جهان رؤيا و كشف عصر فراموش شده، هنر
خود را خلق مي كنند. از اين رو كشف و شهود كه با متافيزيك و جهان ماوراء ارتباط
برقرار مي كند، از علايق ويژه ي رمانتيك هاست كه پس از ايشان سمبوليست ها و
سوررئاليست ها نيز بدان پاي بندند.
6.4. طبيعت گرايي: رمانتيك ها عاشق
طبيعتند و طبيعت را مادر و استاد خويش خوانده اند. همدلي و يگانگي انسان با طبيعت
از اصول بنيادين هنر رمانتيك است. شاعر رمانتيك عرب مي گويد:«به نطر من شعر تعبيري
است از همدلي و مهرباني حواس با طبيعت، شعر زبان دلبردگي و جذابيت است. خاستگاه
شعر تأثيرهاي متقابل ميان حواس و آثار طبيعي است و هدف آن شكيبايي و آرامش يافتن
با اين طبيعت است»(اليافي، 1983: 108).
5 . رمانتيسم، جبران و سپهري
با نگاهي به آثار جبران1931-1883) م.) شاعر و نويسنده پرآوازه عرب مي توان گفت كه او تحت تأثير ويليام بليك پيشواي جنبش رمانتيسم در ادبيات انگليسي بوده است. در ادبيات عرب بليك را حلقه ي اتصال همه ي حركت هاي شعري از افلاطون تا انجلّو دانسته اند. چنان كه جبران هم يكي از حلقه هاي رابط اين ميراث جاويدان است. تأثير بليك بر جبران را مي توان در دمعه و ابتسامه يافت(موسوعه جبران، ج34/ص59). دكتر بشروني معتقد است در تصاوير گوناگوني كه در آثار جبران به تصوير كشيده شده است و هر يك از آن ها رمزهاي شگفتي در خود نهفته دارد، تأثير پذيري وي از بليك نمودار شده است. به ويژه اين تأثيرپذيري در ترسيم چهره ي مسيح ديده مي شود. تصويري كه بليك در كتاب انجيل ابدي توصيف نموده، در اثر جبران نيز بازتاب يافته است (همان: 61).
تأثير پذيري سهراب سپهري(1307-1359 ﻫ .) از مكتب رمانتيسم نيز كاملاً در آثار وي نمودار است. درحقيقت در شعر سهراب نوعي رمانتيسم زلال و شفاف منعكس شده است كه با گذر زمان پخته تر مي شود و آن گاه كه با افكار عرفاني و اشراقي سهراب در مي آميزد، جلوه اي ويژه به خود مي گيرد كه مي توان آن را سبك شخصي سهراب دانست.
در اين مقال براي اين كه با نحوه ي به كارگيري اصول رمانتيسم در آثار اين دو شاعر بزرگ آشنا شويم، به بررسي چهار مورد از مواردي كه از عقايد رمانتيك ها برشمرديم در آثار ايشان خواهيم پرداخت؛ تا از رهگذر اين بررسي بتوانيم به شباهت ها و تفاوت هاي انديشگي اينان پي ببريم:
1.5. طبيعت گرايي
طبيعت گرايي يكي از وجوه اشتراك جبران و سپهري است. در ادبيات رمانتيك شاعر و نويسنده هميشه ميان آرزوها و آرمان ها و واقعيت جامعه درگير است. يكي از ويژگي هاي آن بازگشت به طبيعت است و احساس دلسردي و انزجار از تمدن جديد. رمانتيك ها در پي آرمان جديد براي زندگي با رويكرد فكري اجتماعي بودند كه در دوران پرآشوب تاريخ جديد اروپا ظهور كردند تا احساسات يأس و نوميدي و پريشاني در تحقق عالم جديد را كه در آن ارزشهايي چون عدالت، آزادي و برابري مطرح است به تصوير كشند. در ادبيات رمانتيك اديب و شاعر همواره ميان آرزوها و اميدها و آرمان ها و واقعيت جامعه درگير است. يكي از ويژگي هاي آن ها بازگشت به طبيعت است و احساس دلسردي و انزجار از تمدن جديد در آثارشان موج مي زند. طبيعت در آثار جبران در هر نوشته اي هرچند كه مسائل اجتماعي يا فلسفي باشد به چشم مي خورد. طبيعت به نظر او زنده است و اجزاي به هم پيوسته و منظمي دارد. دريا روح دارد. خورشيد قلب، گلها اشك مي ريزند و پرندگان ناله سر مي دهند. ابرها مي نويسند و نسيم زينت بخش آب هاست. طبيعت در ديدگاه جبران منشأ خير و صفا و پاكي و زيبايي و آزادي و كمال است.
به عنوان مثال جبران در مدينه الاموات مي گويد: «قد بانت المدينه بكل مافيها من البنايات الشاهقه و القصور الفخمه تحت غيمه «كشيفه» من دخال المعامل»(مجموعه الكامله: 295). هم چنين در آثار و نوشته هاي او مي توان به عبارات زير اشاره كرد:
شب به نيمه رسيده بود و آسمان بذرهاي فردا را در اعماق ظلمتش افكند»(همان: 101)
هوا به نفسهاي مرگ ممزوج شده است»(همان: 113)
خورشيد در وراي شفق پنهان شد، گو اين كه از رنجهاي بشر ملول گشته است و از ظلمهايشان بيزاري جسته است»(همان: 156)
شب سپاهش را در ميان آن كلبه هاي پوشيده از برف پخش كرد»(همان: 187)
بيا تا بقاياي اشك باران را از جام هاي نرگس بنوشيم و جانمان را از سرود گنجشگان پر نماييم و عطر نسيم را استنشاق كنيم»(همان: 288)
از طرفي نسبت به طبيعت و زيبايي هاي آن چنين توصيفي دارد:«تتبخّر مياه البحر و تتصاعد ثمّ تجتمع و تصير غيمه و تسير فوق التلال و الوديه حتي اذا ما لاقت نسيمات لطيفه تساقطت باكيه نحو الحقول...»(همان: 287). از اين نمونه ها در سراسر آثار او به وفور ديده مي شود
سپهري نيز در شعرش از طبيعت فراوان سخن گفته
است. طبيعت در شعر او به سان معبد يا مسجدي است كه قبله اش گل سرخ و جانمازش چشمه
و مهر او نور و اذانش را باد بر سر گلدسته ي سرو
مي گويد و علف در شعرش به تكبيره الاحرام مشغول است و موج در
پي قدقامت.
سهراب در حجم سبز بيش از ديگر آثارش به طبيعت پرداخته است. اين مطلب از نام هاي اشعار نيز به خوبي پيداست: از روي پلك شب، روشني، من، گل، آب، در گلستانه، آب ، پيغام ماهي ها، پشت درياها، شب تنهايي خوب، سوره ي تماشا، پرهاي زمزمه، تا نبض خيس صبح و...
يدالله رويايي درباره ي حجم سبز چنين گفته است: «حجم سبز تنها يك مجموعه شعر نيست، نيز تأملي است روي شعر و تسليم به قدرت جادويي آن. تأملي است در طبيعت، در معناي اشيا و در حكمت حيات، جهان رنگيني است از تجربه هاي صميمي كه در تماشاي دوباره ي شاعر نوراني شده اند. سپهري در حجم سبز شاعري است لبريز از ظريف ترين تصويرها، چيزهايي از ابريشم، شيشه و رويا كه اگر در نزديك شدن به آن ها خشونت كني مي شكنند...»(لنگرودي، 1377، ج3/ 42).
در شعرهاي وي توصيفات زيبا و ديدني از دشت و كوه و آب و آبادي به چشم مي خورد. از جمله مي توان اشعار زير را مثال زد:
شب سرشاري بود
رود از پاي صنوبرها تا فراترها مي رفت
دره ي مهتاب اندود و چنان روشن كوه كه خدا پيدا بود
در بلندي ها اما
دورها گم، سطح ها شسته و نگاه از همه شب نازكتر(هشت كتاب: 334)
***
من پر از نورم و شن
و پر از دارو درخت
پرم از راه، از پل، از رود، از موج
پرم از سايه ي برگي در آب(همان: 336-337)
***
با سبد رفتم به ميدان صبحگاهي بود
ميوه ها آواز مي خواندند
ميوه ها در آفتاب آواز مي خواندند
در طبق ها زندگي روي كمال پوست ها خواب سطوح جاودان مي ديد
اضطراب باغ ها در سايه ي هر ميوه روشن بود(همان: 369-370)
2.5. انسان گرايي و فرديت
در آثار جبران آن چه اصالت دارد انسان است و مسائل مربوط به انسان. دغدغه ي زندگي اجتماعي از ويژگي هاي برجسته ي شعر وي محسوب مي شود. ظلم، استبداد، فئوداليسم، تبعيض و نابرابري، بردگي، فقر، محروميت همه از موضوعات اصلي نوشته هاي جبران است. از اين رو مي توان جبران را جدا از نويسنده، مصلح اجتماعي نيز برشمرد. موضوع اصلي كتاب هاي او يا لبنان است و اوضاع سياسي و اجتماعي و فرهنگي آن و يا بشريت به طور عام. با نگاهي به عناوين مقالات و داستان هاي كوتاه جبران مي توان به جهت گيري انساني در انديشه ي او پي برد. عناويني چون: في مدينه الاموات، الارمله و اينها، يا خليلي الفقير، بين الكوخ و القصر، طفلان، حفبار القبور، العبوديه، يا بني امي، الجبابره، مات اهلي و...
گفته شد كه برنامه ي رمانتيك ها مبارزه است؛ از اين رو جبران در تمام نوشته ها و قصه هايش در پي آن است كه با سنتهاي كهن كه از نگاه او قيد و بندي براي رشد و تعالي روح بشري است، مبارزه كند. در مجموعه ججي عرائس المروج در قصه ي مرتا البانيه و يوحنا المجنون به بيان سنتهايي مي پردازد كه آدمي را به بند مي كشد. مبارزه با فئوداليسم، سلطه ي بزرگان دين، فاصله ي طبقاتي، ظلم و ستم و... موضوع بيشتر قصه هاي اوست. در مجموعه ي العواصف در حفارالقبور، نحن و انتم، يا بني امي، الجبابره و مات اهلي لحن رمانتيك كم كم به لحن خشن تبديل مي شود(ر.ك: مجموعه الكامله: 458-459).
در مقالهجي نحن و انتم به تقابل معنادار سرنوشت آدمي در دو حوزه ي فقر و ثروت مي پردازد و با واژگاني تند و گزنده به دستاوردهاي شوم طبقه برخوردار مي تازد. با توجه به اين كه شخصيت در ادبيات رمانتيك شخصيت اسطوره اي نيست و قهرمانان شخصيت هاي واقعي هستند جبران به شخصيت هاي بزرگي در تاريخ بشري اشاره مي كند كه بعضاً هم كيش او هم نيستند. از جمله«سقراط، بولس، گاليله، علي بن ابي طالب، مدحت پاشا»
جبران در بيشتر نوشته هايش به تحريك احساسات انساني مي پردازد و كمتر به استدلال به معناي منطقي، فلسفي آن توجه دارد. شيوه ي بيان و گزينش واژگان در نوشته هاي او و قالب قصه هاي او بيشتر متوجه احساسات است تا عقل. براي نمونه در داستان طفلان به بيان تولد دو كودك اشاره دارد كه يكي در رفاه و ديگري در فقر و محروميت به سر مي برد. او در اين داستان كوتاه در پي بيان فاصله ي طبقاتي است. يا در في مدينه الاموات فضاي قصه آن چنان احساسي است كه خواننده خود را در غم آن زن بيوه شريك مي داند. از طرفي در بيان مراسم تدفين ثروتمند به گونه اي آن را به تصوير مي كشد كه آدمي مرگ ثروتمند را فراموش كرده و نسبت به او احساس تنفر پيدا مي كند.
البته سهراب نيز هم چون جبران با فقر آشنا بود و به محرومان مي انديشيد. اين مطلب در خاطراتي كه دوستانش نقل كرده اند نيز آمده است. اما اين آشنايي تنها بخش كوچكي از ذهن و زبان سپهري را از آن خود كرده است. او مي گويد:
ما گروه عاشقان بوديم و راه ما
از كنار قريه هاي آشنا با فقر(همان: 367)
هم چنين يكي از انساني ترين و لطيف ترين اشعار سهراب را كه هم خاستگاه انساني و اومانيستي دارد و هم طبيعت در آن تبلور خاصي يافته است، شعر پيامي در راه است. او در اين شعر در نقش يك مصلح اجتماعي، يك انسان برتر، يك نيروي ماورايي و يك سوشيانس موعود ظاهر مي شود و وعده هايي متعالي را بر زبان راوي جاري مي كند:
روزي
خواهم آمد و پيامي خواهم آورد
در رگ ها نور خواهم ريخت
و صدا خواهم در داد:
اي سبدهاتان پرخواب!
سيب آوردم سيب سرخ خورشيد.
خواهم آمد گل ياسي به گدا خواهم داد.
زن زيباي جذامي را گوشواره خواهم بخشيد
كور را خواهم گفت چه تماشا دارد باغ!...
خواهم آمد سر هر ديواري ميخكي خواهم كاشت
پاي هر پنجره اي شعري خواهم خواند...
آشتي خواهم داد
آشنا خواهم كرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت(339-341)
بنابراين هنر ويژه ي سپهري اين است كه انسان و طبيعت را با هم در مي آميزد. او انسان بي دردي نيست و«اگر شعر سپهري را خالي از درد و رنج مي بينيم دليلش آن نيست كه او خود مرد رنج و اهل درد نيست، برعكس هر شعر او حاصل غلبه بر رنجي است كه برده است و اين غلبه از راه پي بردن به اين است كه رنج زاده ي ناهماهنگي است»(معصومي همداني،1371: 95).
اما نبايد از نظر دور داشت كه گرايش اصلي سهراب سپهري به رمانتيسم فردي است. گاهي سهراب در شخصي ترين لحظات زندگي خود با الهه ي شعر سخن از عشق و شهود مي كند و تا مي تواند از جامعه و تاريخ و اجتماع دور مي شود. به رغم چند شعري كه عرضه شد، بايد گفت كه او يك انسان سياسي نيست و گرايشات اجتماعي در شعر او به ندرت يافت مي شود. از ديدگاه او قطار سياست خالي مي رود و مسافر و همراهي با خود ندارد:
من قطاري ديدم
كه سياست مي برد
و چه خالي مي رفت!
بر خلاف جبران كه اجتماعات انساني را بزرگترين دغدغه و نگراني خود مي دانست، نگاه سهراب به انسان نگاهي فردي و شخصي است. از ديدگاه وي انساني ارزشمند است كه به هر طريق ممكن خود را از اجتماع فارغ كند و با افق هاي عرفان و تصوف آشنا باشد. از آن جا كه شعر سپهري ماجراي ديرپاي عشق و محبت است؛ در سطر سطر آن آشتي با طبيعت و زندگي موج مي زند و شاعر ايده آل هاي خود را در تعامل انسان و طبيعت بيان مي دارد:
من اناري را مي كنم دانه
و به دل مي گويم
كاشكي اين مردم دانه هاي دلشان پيدا بود(هشت كتاب: 343).
3.5 . گريز، سياحت و سفر
از ديگر ويژگي هاي ادبيات رمانتيك سفر تاريخي و جغرافيايي است؛ جبران در نوشته هاي خود به لبنان از دو موضع مي نگرد يكي به عنوان سرزمين آباء و اجدادي خود كه در آن به دنيا آمده و به توصيف آن مي پردازد. ديگر لبنان آرماني- تاريخي كه بايد چنين باشد. او در مقاله ي لكم لبنانكم و لي لبناني به لبناني اشاره مي كند كه در واقعيت يافت نمي شود. به عنوان مثال مي گويد: «لكم لبنانكم بكل ما فيه من الاغراض و المنازع و لي لبناني بمافيه من الاحلام و الاماني». «لبنانكم عقده سياسيه تحاول حلها الايام، اما لبناني فتلولٌ تتعالي بهيبه و جلال نحو ازرقاق السماء»(همان: 598).
لبنان او «كوهي است استوار نشسته ميان دريا و دشت، دره هايي آرام و جادويي، انديشه و عاطفه فروزان، دختركاني كه از صخره ها بالا مي روند و با رودها مي دوند؛ حقيقتي است بسيط؛ فطرتي است در اسرار زندگي؛ جواني است چون دژ مستحكم و خندان هم چون سپيده»(599-600).
با اين همه درباره ي رمانتيك بودن جبران بايد گفت: «او رمانتيك است اما از شاگردان رمانتيك اروپايي نيست؛ طبع او تابع قواعد آن نيست و يكي از مكاتب آن را نپذيرفت؛ چون مكتب مهجري كه او رئيس آن بود، نسبت به قواعد دشمني داشت. رمانتيسم جبراني، بافت ويژه اي است كه تار و پودش در شرق بافته شده است»(يازجي حليم، موسوعه الجبران، ج16/ 33).
در شعر سپهري از سفر چه آفاقي و چه انفسي سخن بسيار رفته است. هم سفر تاريخي دارد و هم سفر جغرافيايي و هم جغرافياي خواب و رويا را درنورديده است.
سفر رويايي
من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغاني دانش رفتم(276)
اين سفر ناگهان با سفر جغرافيايي و تاريخي درهم مي آميزد:
چيزها ديدم در روي زمين
كودكي ديدم ماه را بو مي كرد
قفسي بي درد ديدم كه در آن روشني پرپر مي زد
نردباني كه از آن عشق مي رفت به بام ملكوت
من زني را ديدم نور در هاون مي كوبيد.
ظهر در سفره ي آنان نان بود، سبزي بود دوري شبنم بود
كاسه ي داغ محبت بود
در اين سفر او به امور متناقض و كم ياب برخورد كرده است. چيزهايي كه در سفر زميني نمي توان يافت:
من قطاري ديدم روشنايي مي برد.
من قطاري ديدم فقه مي برد و چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم كه سياست ميبرد و چه خالي مي رفت...(279)
سفر او نهايت دارد؛ سفري است به سوي هيچشتان؛ شهري در پشت درياها:
هنوز در سفرم.
خيال مي كنم
در آبهاي جهان قايقي است
و من_ مسافر قايق_ هزارها سال است
سرود زنده ي دريانوردان كهن را به گوش روزنه هاي فصول مي خوانم و پيش مي رانم
مرا سفر به كجا مي برد؟(310)
سهراب در مسير سفر تاريخي به مسائلي برمي خورد كه نشان از اوج تعالي روح و فكر او مي باشد:
و در مسير سفر راهبان پاك مسيحي
به سمت پرده ي خاموش ارمياي نبي
اشاره مي كردند
و من بلند بلند كتاب جامعه مي خواندم
...
سفر مرا به زمين هاي استوايي برد
و زير سايه ي آن بانيان سبز تنومند
چه خوب يادم هست
عبارتي كه به ييلاق ذهن وارد شد
وسيع باش، و تنها و سربه زير و سخت
سفر سهراب به سوي پاكي ها و نوراست. به سوي حرارت تكليم. او كه مخاطب بادهاي جهان است و از رودها درس محو شدن مي آموزد. مسافري تنها كه از طور مي آيد:
صداي همهمه مي آيد
و من مخاطب تنهاي بادهاي جهانم
و رودهاي جهان رمز پاك محو شدن را
به من مي آموزند
فقط من
و من مفسر گنجشك هاي دره ي گنگم...
و اي تمام درختان زيست خاك فلسطين
وفور سايه ي خود را به من خطاب كنيد
به اين مسافر تنها كه از سياحت اطراف طور مي آيد
و از حرارت تكليم در تب و تاب است(320-321)
اما اين سفر پاياني ندارد، سفري است به سوي هيچ ملايم:
عبور بايد كرد
صداي باد مي آيد عبور بايد كرد
و من مسافرم اي بادهاي همواره
مرا به وسعت تشكيل برگ ها ببريد
مرا به كودكي شور آب ها برسانيد
...مرا به خلوت ابعاد زندگي ببريد
حضور هيچ ملايم را
به من نشان بدهيد(327-328)
يكي ديگر از مشتركات سهراب و جبران علاقه ي شديد اين دو به زادگاه است.
زادگاهي كه گاه به صورت يك آرمان شهر به تصوير كشيده مي شود. جبران به لبنان و
روستاي بشرّي اوست سپهري به كاشان. جبران در مقاله ي لكم لبنانكم و لي لبناني از
لبنان آرماني و رويايي سخن مي گويد. سپهري هم در شعرهايش از كاشان و گلستانه سخن
گفته است. اما با اين تفاوت كه سهراب وقتي خود را به كاشان منسوب مي كند يكباره به
وطني ديگر مي انديشد وطني كه گم شده است و لذا خود را در دنيايي ديگر
مي يابد:
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست.
شهر من گم شده است.
من با تاب، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام(هشت كتاب: 286)
جبران نيز لبنان را شهري آرماني و رويايي فرض مي كند و لبنان جبران ديگر آن مرزهاي محدود جغرافيايي نيست. مي گويد:
«لبنان من با روياها و آرزوها همراه است؛ كوههاي لبنان من با شكوه و عظمت به سوي آسمان نيلگون قدبرافراشته اند. لبنان من دره هاي آرام و جادويي هستند كه در كرانه هايش صداي زنگ ها و سرود جويباران موج مي زند... لبنان من سرود سارها، صداي شاخه هاي حور و سنديان و پژواك ني در غارهاست»(المجموعه الكامله: 598 به بعد).
سپهري نيز تبارنامه ي خود را به كاشان منسوب نمي كند، تبارنامه ي او گم شده است و خود را به خاك و مرزهاي جغرافيايي محدود نمي كند:
اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك سيلك
نسبم شايد
به زني فاحشه در شهر بخارا برسد(هشت كتاب: 286).
4.5. كشف و شهود
اين دو شاعر در اشعار و نوشته هاي خود به نوعي عرفان و تصوف همراه با كشف و شهود گرايش داشته اند. با مقايسه ي نمونه هايي از سخنان جبران و سپهري مي توان به اين وجه اشتراك دست يافت. نمايشنامه ارم ذات العماد اوج تصوف جبران است. او در نقش نجيب رحمه در پي رسيدن به شهر خدا، شهر مقدس، شهر روياهاي روحي است، جايي كه جز اهل مشاهده و توحيد و حقيقت را راهي بدان نباشد. جبران در اين اثر مي كوشد تصويري خيالي از دنيايي به دست بدهد كه در مقايسه با دنياي واقعي جنبه آرمان خواهانه دارد، شهري كه اوتوپياي اوست و تنها با مكاشفه و معرفت مي توان به آن دست يازيد. آمنه العلويه نماد راهنما و پير طريق، چراغ راه را در دستان جبران مي گذارد تا با شوق و شور و تحمل رنج و سختي به تكامل روحي برسد. زين العابدين، عارف شيعه و درويش ايراني نقش واسطه را بر عهده دارد. وحدت وجود، وحدت اديان، يگانه پرستي و جاودانگي روح و زندگي از انديشه هاي جبران است كه از زبان آمنه بيان مي شود. روي هم رفته مي توان گفت كه عرفان جبران به ويژه در اين اثر نوعي عرفان ذوقي و تأملي با رنگ و سياق عرفان گنوسي و يا نوعي تصوف مشهور به اشراقي– فلسفي(theosophism) است. جبران با ايجاد فضايي تجريدي و متافيزيك با بهره مندي از نماد ها و سمبول ها در قالب يك ديالوگ و گفت و شنود، انديشه و گرايش صوفيانه اش را عرضه مي كند. هم چنين ردپاي گرايشات صوفيانه ي جبران را مي توان در پيامبر، قصيده المواكب، رماد الاجبال و النار الخالده پي گرفت.